مطالب ادبی

••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

مطالب ادبی

شیرین و فرهاد

داستان نامردي شيرين به فرهاد کوه کن يار مارا از جدايي غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود زندگي عاشقانه خسرو و شيرين بر اساس زندگي پر فراز و نشيب خسرو و شيرين شاهزاده ارمني رقم خورده است. خسروپرويز در سال 590 ميلادي تاجگذاري نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسياري در طول حکومت وي رخ داد که در اين مکان نمي گنجد ولي زندگي زناشويي اين پادشاه حماسه اي را در کشور ما رقم زد که امروز نيز جاي خود را در تاريخ ما به شکل زيبايي حفظ کرده است. بسياري از بزرگان شعر و ادب و تاريخ پيرامون اين حماسه سروده هايي را از خود به جاي گذاشتند تا نسلهاي آينده از آن بهره ببرند همچون فردوسي بزرگ، نظامي گنجوي، وحشي بافقي و چند تن ديگر از بزرگان . نکته جالب اين ماجرا در اين است که مادر شيرين که شهبانوي ارمنستان بوده به دختر خويش در اين مورد هشدار مي دهد که از جريان ويس و رامين عبرت بگيرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسياري وقايع همچون ويس و رامين در صدها سال قبل از خسرو و شيرين است. فردوسي بزرگ مي فرمايد: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکي از خصايص برجسته اي برخوردار بود وي پيکري ورزيده و قامتي بلند داشت. از ديدگاه دانش و خرد و تير اندازي وي بر همگان برتري داشت. به گفته تاريخ نگاران او مي توانست شيري را با تير به زمين بزند و ستوني را با شمشير فرو بريزد. در سن چهارده سالگي به فرمان پدرش وي به فيلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبي در خواب پدر بزرگ انديشمند و فريهخته خود انوشيروان دادگر را به خواب ديد که به او از ديدار با عشق زندگي اش خبر مي داد و اينکه به زودي اسب جديدي به نام شبديز را

خواهد يافت که او از طوفان نيز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جديدش به نام باربد که ميتواند زهر را گوارا سازد آگاهي داد و اينکه به زودي تاج شاهنشاهي را بر سر خواهد گذاشت. فردوسي بزرگ مي فرمايد : ز پرويز چون داستاني شگفت ز من بشنوي ياد بايد گرفت که چونان سزاواري و دستگاه بزرگي و اورنگ و فر و سپاه کز آن بيشتر نشنوي در جهان اگر چند پرسي ز دانا مهان ز توران و از چين و از هند و روم ز هر کشوري که آن بد آباد بوم همي باژ بردند نزديک شاه برخشنده روز و شبان سياه . روزي خسرو از دوست خويش شاهپور که هنرمندي شايسته بود درباره زني به نام مهين بانو در قلمرو حکومتي ارمنستان بوده است سخنهايي مي شنود. از دختر زيبايش شيرين مي شنود که شاهزاده اي برجسته و با کمالات است. شاهپور وي را به خسرو پيشنهاد ميکند و خسرو که از تمجيد هاي وي شگفت زده شده بود پيشنهاد وي را مي پذيرد . روزي شاپور تصور نقاشي خسرو را به ارمنستان مي برد و در حکم دوست نقش واسطه را براي خسرو ايفا ميکند . شيرين نيز با نگاهي به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وي مي شود . شاپور حلقه اي را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وي تقديم کند و چنين نيز کرد و شيرين را به تيسپون مدائن در بغداد امروزي که پايتخت ساساني بود دعوت نمود . شيرين روزي به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبي تندرو به نام شبديز

همراه با يارانش راهي تيسفون مي گردد . در ميان راه به درياچه اي کوچک ( به نام سرچشمه زندگاني ) برخورد ميکند و از فرط خستگي همانجا توقف ميکند . شيرين براي خنک کردن خويش لباسهايش را از تن بدر ميکند و براي شنا راهي آب ميگردد . به گفته مورخين چهره شيرين و اندام وي چنان زيبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک مي شده است . شيرين در روزگار خويش در زيباي چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزي از يک زن از نسل آريا. در اين ميان خسرو که در تيسفون درگيري شخصي به نام بهرام چوبين بود ( بهرام که براي گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هايي به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ اميد يا بزرگمهر پايتخت را براي مدتي ترک ميکند. به همين به يارانش در تيسپون مي سپارد که اگر شيرين شاهزاده ارمنستان به ديدار وي آمد از او به مهرباني پذيرايي کنند . خسرو پس از اين وقايع سوار بر اسب خويش تيسفون را به همراه سپاهي بزرگي با درفش کاوياني به دست ترک ميکند و از قضاي روزگار خسرو به همان منطقه اي مي رسد که از نظر سبزي و زيبايي بر ديگر مناطق برتري داشته است و شيرين نيز همانجا با بدن عريان مشغول آب تني بوده است . شيرين با خود انديشه ميکند که اين شخص چه کسي مي تواند باشد که چنين احساساتي را در وي بوجود آورده است بيگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خويش کرده

است . ولي از طرفي خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنين لباس و ظاهري عادي در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خويش را بر تن ميکند و بر سوار بر اسپ خويش ميگردد و دور مي شود . خسرو نيز که تصوير وي را توسط شاپور ديده بود او را شناخت و دقايقي که مهو زيبايي شيرين شده بود او را از دست داد و هنگامي که در پي او جستجو کرد وي را نيافت . خسرو اشکي از ديدگانش فرو مي ريزد و خود را سرزنش ميکند و به راه خود ادامه مي دهد . فردوسي بزرگ مي فرمايد : چنان شد که يکروز پرويز شاه همي آرزوي کرد نخچيرگاه بياراست برسان شاهنشهان که بودند ازو پيشتر در جهان چو بالاي سيصد ب زرين ستام ببردند با خسرو نيکنام همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش شاهنشاه با کاوياني درفش چو بشنيد شيرين که آمد سپاه بپيش سپاه آن جهاندار شاه يکي زرد پيراهن مشکبوي بپوشيد و گلنارگون کرد روي . شيرين نيز به پايتخت رسيد و خود را به دربار معرفي نمود. زنان دربار که از زيبايي او شگفت زده شده بودند وي را احترام گذاشتند و او را راهنمايي کردند. شيرين پس از ساعتي متوجه آشوبهاي پايخت مي شود و از اطرافيان مي شنود که خسرو به همين منظور دربار را ترک کرده است. در اين لحظه متوجه مي شود که شخصي که در ميان راه در حال آبتني مشاهده کرده بود کسي نبوده جز خسروپرويز معشوقه خود. در همين حال خسرو به ارمنستان رسيد. و به ديدار مهين بانو شهبانوي ارمنستان رفت و در کنار وي شرابي نوشيد و از فقدان شيرين ابراز ناراحتي نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پيکي از تيسپون دريافت ميکند که بزرگان براي وي نوشته بودند . متن نامه حکايت از آن داشت که پدر

خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهي تيسپون مي شود و پس از رسيدن به آنجا مشاهده ميکند که شيرين تيسفون را ترک کرده است . شيرين نيز پس از مدتي به ارمنستان باز ميگردد تا با خسرو ديدار کند ولي هر دو در يک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به ديدار يکدگير نشدند. در اين ميان بهرام چوبين از وقايع عاشق شدن خسرو بر شيرين آگاه مي شود و در آنجا شايع مي کند که شاهنشاه از عشق وي ديوانه شده است و توانايي اداره کشور را ندارد . پس از چنين شايعاتي شورشهايي بر ضد شاه صورت ميگيرد و بر اثر همين شايعات خسرو با مشورت بزرگان پايتخت را دگر بار ترک ميکند و راهي آذربايجان و سپس ارمنستان ميگردد و در همانجا با معشوقه خود ديدار ميکند . وقايع اين دو دلداده باعث ميگردد که مادر شيرين ( مهين بانو ) به دخترش تذکر بدهد که يا به همسري وي بيايي يا وي را ترک کني . مادر بار دگر شيرين را از راهي که ويس رفت بر حذر مي دارد و به عواقب غير اخلاق آن هشدار ميدهد ولي او نمي دانست که دست روگاز دقيقا همان ماجرا را بارديگر رقم مي زند و او نمي تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نيز از سخنان آنان آگاهي يافت و اين امر مايه کدورت هايي بين آنان شد که در نهايت با سخناني تند خسرو آنان را ترک ميکند و راهي قسطنطنيه ( در استانبول ترکيه کنوني ) شد . خسرو آنجا از ارتش بيزانس درخواست ياري کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبينه را خاموش کند . براي اين امر مجبور به گزيدن مريم - دختر امپراتور روم به همسري شد تا پيمان خانوادگي خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگيري ميان بهرام چوبين و خسرو

بهرام شکست ميخورد و به چين مي گريزد... پس از آرام شدن پايتخت و تاجگذاري پادشاه - خسرو باردگير به انديشه معشوقه خود مي افتاد و براي همين امر به نوازندگان مشهور خود نکسيا و باربد فرمان ميدهد سرودها و موسيقي هايي را در ستايش اين عشق جاودانه بنوازند . در اين ميان مادر شيرين ميهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگي بدرود حيات ميکند و تاج شاهي به شيرين دختر وي مي رسد . ولي در اين برهه از زمان شخصي به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جريان مي شود . روزي که شيرين در شکار بود با فرهاد رودر روي مي شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شيرين مي شود و از زيبايي او حيران مي گردد . فرهاد براي رسيدن به شاهزاده ارمني دست به هر کاري مي زد و اين تلاشهاي در نهايت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وي را از ادامه اين راه منصرف نمايد . ولي فرهاد نپذيرفت . خسرو کيسه هاي طلا و جواهراتي را به او هديه داد تا انديشه شيرين را از ياد ببرد . ولي فرهاد هيج يک از اين پاداشها را نمي پذيرد . در نهايت خسرو مجبور به دادن فرماني مي شود که شايد فرهاد را منصرف کند . خسرو به فرهاد مي گويد که اگر ميخواهي به شيرين برسي بايستي شکافي بزرگ در کوه بيستون ايجاد کني تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد اين کار غير ممکن را به شرطي مي پذيرد که خسرو دست از شيرين بردارد . فرهاد شروع به کندن بيستون ميکند . شيرين روزي براي فرهاد شير تازه مي آورد تا خستگي را از تن بدر کند . ولي در هنگام بازگشت اسبش از پاي مي افتد و هلاک مي شود . فرهاد از اين امر آگاهي مي يابد و شيرين را بر دوش مي گيرد و شاهانه به قصرش مي رساند و خبر اين ماجرا به خسرو مي رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شيرين مي بيند و به اين انديشه مي افتاد که شايد وي روزي بتواند بيستون را شکاف دهد پس اخبارهاي

جعلي در شهر پراکنده مي کند و قاصدي نزد فرهاد مي فرستد که شيرين فوت شده است . فرهاد که در بالاي کوه مشغول کندن بيستون بود با شنيدن خبر درگذشت شيرين ديگر ادامه راه برايش غير ممکن بود و هيچ تمايلي به زندگي نداشت پس خود را از بالاي کوه به پايين پرت ميکند و جان مي سپارد . مريم همسر خسرو پس از مدتي فوت يا مسموم مي شود. امادختري به نام شکر که در زيبايي و معصوميت در شهر خود مشهور است را به همسري برميگزيند . ولي پس از مدتي دوباره به انديشه شيرين مي افتد . پس دست به نوشتن نامه هايي براي شيرين مي زند . شيرين پس از مدتي به دعوت خسرو راهي تيسپون مي شود و به سرودهاي مشهور باربد و نکيسا که در ستايش اين دو عاشق قديمي سروده بودند گوش فرا مي دهد . همين امر باعث ميگردد تا آنها کدورتهاي گذشته را کنار بگذارند و با اجراي مراسمي با شکوه و سلطنتي به عنوان ملکه برگزيده مي شود و همسري خسرو را با جان و دل بپذيرد . روزگار اين دو عاشق قديمي پس از بدنيا آمدن چند فرزند به نقطه هاي پاياني رسيد و شيرويه پسر خسرو ( از مريم ) براي کسب تاج و تخت پدر شبي به کنار وي رفت و پدر را براي رسيدن به مقام پادشاهي با ضرب چاقويي مي کشد . اين اتفاق در سال 628 ميلادي رخ داد . صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمي رسمي به خاک سپاردند و آرامگاهي برايش بنا کردند . پس از اين ماجراي شيروي درخواست ازدواج با شيرين را مي دهد ولي شيرين که ديگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شيروي چنين گفت که من زني آبرومند هستم و عاشق همسرم و اينک تنها يک

خواهش از جانشين خسروپرويز دارم و آن اين است که درب آرامگاه همسرم را يک بار ديگر باز کنيد . چنين گفت شيرين به آزادگان که بودند در گلشن شادگان که از من چه ديدي شما از بدي ز تازي و کژي و نابخري بسي سال بانوي ايران بودم بهر کار پشت دليران بودم نجستم هميشه جز از راستي ز من دور بود کژي و کاستي چنين گفت شيرين که اي مهتران جهانديده و کار کرده سران به سه چيز باشد زنان را بهي که باشد زيباي تخت مهي يکي آنکه شرم و باخواستت که جفتش بدو خانه آراستست دگر آن فرخ پسر زايد اوي زشوي خجسته بيفزايد اوي سوم آنکه بالا و روشن بود بپوشيدگي نيز مويش بود بدانگه که من جفت خسرو شدم بپيوستگي در جهان نو شدم. شيروي که در انديشه رسيدن به شيرين بود موافقت کرد. شيرين به کنار کالبد بيجان خسرو رفت که با پارچه اي پوشيده شده بود. سپس خود را به روي بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گريه کرد و در نهايت براي اثبات پايداري در عشق اش زهري که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقايقي به روح خسرو پيوست و با زندگي بدرود حيات گفت. خودکشي شيرين تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواري راستين او به همسر و عشق ديرينه اش درس عبرت براي جوانان آينده اين مرز و بوم گشت . فردوسي بزرگ مي فرمايد : نگهبان در دخمه را باز کرد زن پارسا مويه آغاز کرد بشد چهره بر چهره خسرو نهاد گذشته سختيها همي کرد ياد همانگاه زهر هلاهل بخورد ز شيرين روانش برآورد گرد نشسته بر شاه پوشيده روي بتن در يک جامه کافور بوي بديوار پشتش نهاده بمرد بمرد و ز گيتي ستايش ببرد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شده در پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:مطالب ادبی,عاشقانه های دنیا,عشاق معروف,شیرین و فرهاد,داستان عاشقانه ایرانی, ساعت 10:24 توسط آزاده یاسینی